۱۳۸۷/۰۴/۱۸

گزارش امداد ونجات و یافتن پیکر های بی جان کوهنوردان در منطقه علم کوه



گزارش امداد ونجات و یافتن پیکر های بی جان کوهنوردان در منطقه علم کوه


18/تیر ماه/1382

حرکت از کرج به قصد صعود دیوارهء علم کوه از مسیر لهستانی های 48
شب در قرار گاه فدراسیون واقع در رودبارک از روستاهای منطقه کلاردشت با یک گروه 5 نفره از کوهنوردان گیلان (رشت و فومن) آشنا شدیم.

19/تیر ماه

به طور اتفاقی با همان گروه با ماشین تا انتهای جاده خاکی (بریر) رفته و انها از ما جدا شدند و ما نیز بعد از بارگیری وسایل فنی و مواد غذایی و...بر روی قاطرها به را خود به سمت سرچال و
علم چال ادامه دادیم .در بین راه به انها رسیدیم که تا پناهگاه سرچال تقریبا با هم بودیم ؛به گفته خودشان شب را می خواستند همانجا بمانند،ما نیز از انها خداحافظی کرده و به سمت علم چال (زیر دیواره علم کوه) به راه افتادیم .حدود ساعت 30/18 بود در جایی به نام پناهگاه مخروبه مشغول باز کردن بارها و تفکیکشان بودیم که همان تیم 5 نفره گیلان را مشاهده کردیم که به طرف ما می ایند.
بعد از سلام و احوال پرسی متوجه شدیم که می خواهند چادرشان را در کنار چادر ما بزنند. از حرفایشان فهمیدیم که می خواهند شب را بمانند و فردا به سمت پایین حرکت کنند،وسایل خیلی ابتدایی در مورد کوه و کوهنوردی داشتند .ساعتی از شب را در کنار هم گذراندیم و بدون اینکه صحبتی در مورد فردا بشود به داخل کیسه خوابها روانه شدیم.


20/تیرماه

تیم 2 نفره ما ،کار طناب ثابت کشیدن گل سنگها ( قسمت زیر دیواره) را پیش گرفتیم .بعد از صرف صبحانه مختصر ، بدون توجه به چادر گیلانی ها به سمت دیواره با کلیه وسایل فنی رهسپار شدیم. ساعتی از صعودمان نگذشته بود که صدای کمک شنیده شد ، با چند لحظه مکث در کار خود دوباره همان صدا تکرار شد ؛ همطنابم نیز صدا را شنیده بود . با بی سیم از من خواست برگردیم و جویا شویم.من هم سریع فرود امده و به طرف صدای کسی که کمک می خواست رفتیم .صدا از زیر قله سیاه سنگها می امد . همزمان با حرکت ما بدان سمت 2 نفر از کوهنوردان گیلان را دیدیم که سراسیمه از ما کمک می خواستند و گفتند که 3 نفر از دوستان ما صبح ساعت ../4 تصمیم به صعود قله علم کوه از مسیر سیاه سنگها گرفتند که ظاهرا دچار حادثه شده اند .
همه با هم به زیر قله سیاه سنگ رفتیم و هر چه نزدیک تر به دیواره و شکاف یخچالی می شدیم، صدا واضح تر می شد؛ساعت تقریباً 30/11 بود ، متوجه شدیم که آنها در آنسوی شکاف یخچال زیر قله اند و رفتن به آنجا احتیاج به وسایل فنی و یخنوردی دارد.من به سمت چادر حسام داوودی نژاد از دوستان و کوهنوردان کرج که بالا تر از ما (جایی به نام سکو) کمپ زده بودند، رفتم که به آنها نیز خبر بدهم ، متأسفانه برای صعود دیواره رفته بودند.
دو عضو باقی مانده گروه گیلانی که با من بودند ، بعد از بر داشتن وسایل فنی از زیر گل سنگ ها ، به سمت محل وقوع حادثه راهی شدیم. در این فاصله که در حدود یک ساعت به طول انجامید همطنابم تا حدودی به طرف بالا صعود کرده و مشغول آرام کردن نفری بود که با صدای بلند تقاضای کمک می کرد ( امین ییلاقی). من هم ضمن حرکت با بی سیم در کم و کیف کار قرار می گرفتم .
با وسایل فنی و یخنوردی به صعود مشغول شدم و به شکاف یخچالی رسیدیم. قرار بر این شد که با حمایت همطنابم از شکاف که به عرض 7-8 متر بود بگذرم و به کمک امین بشتابم؛ چند قدم که به سمت بالا و چپ صعود کردم ناگهان با جسد تایماز سلیمانی ، دیگر کوهنورد گیلانی مواجه شدم .
پیکرش متلاشی شده بود ؛ یاد شب قبل که با هم بودیم افتادم . با اندوه فراوان به طرف امین که حدود 40 متر بالا تر از او بود رفتم. همین که به سمتش به راه اُفتادم ریزش سنگ شروع شد و سنگ های بسیار بزرگ و زیادی به پایین ریخت که همه آنها با فاصله نیم متری از کنار من و همطنابم رد می شدند.
بعد از آن اتفاق صدای امین دیگر شنیده نشد؛ ما هم که مسیر را جهت رسیدن به او مناسب ندیدیم ، فرود آمدیم.
یکی از کوهنوردان تیم گیلان که مجاهد نام داشت را با موبایل به پایین فرستادم تا از پناهگاه سرچال که موبایل آنتن می دهد از فدراسیون کوهنوردی تقاضای کمک و گرفتن قاطر کند (بدون اینکه بفهمد چه اتفاقی افتاده ). ان یکی دوستشان هم که از همه کم سن و سال بود را برای استراحت به سمت چادرشان فرستادم . در این گیرودار یک کوهنورد از دانشگاه پلی تکنیک به نام عباس مرادی برای کمک کردن رسید . که یک بی سیم به او داده و او را رهسپار قله سیاه سنگها کردم تا بی سیم را به حسام داوودی نژاد وهمطنابش برساند . روی گردنه چالون با حسام داوودی نژاد راهی قسمتی شدند که آن سه نفر سقوط کرده بودند.من هم با بی سیم آن قسمت را دقیقاً به آنها نشان دادم.
حسام در تماس با من گفت : فرود از بالا به جهت وجود سنگ های بی ثبات برای کارگاه زدن غیر ممکن است و همچنین فرود 300 متر در چنین وضعیتی غیر از اتلاف وقت چیز دیگری ندارد.به آنها گفتم تا هوا تاریک نشده برگردند.
در این فاصله همطنابم را برای آوردن بقیه لوازم به زیر دیواره فرستادم.
من هم کوله ء خود را که حاوی وسایل فنی زیادی بود را جمع کردم؛از صبح هم فقط یک لیوان شیر خورده بودم و به شدت احساس ضعف می کردم و سرم گیج می رفت.با بی سیم از حسام و عباس خداحافظی کردم. ساعت در این لحظه حدود 30/20 بود
همین که دو قدم برداشتم صدایی مرا میخکوب کرد و گفت:"صبر کن منم با خودت ببر"

با خودم گفتم خیالاتی شدم،چه صداهایی می شنوم.دو قدم دیگر بر داشتم، دوباره همان صدا آمد که
"میگم نرو ، منو ببر والا امشب می میرم " ؛تمام موهای بدنم سیخ شد برگشتم و با صدای بلند گفتم: کجایی؟ (تا آن لحظه که صدای باد بیداد می کرد یکدفعه صدا قطع شد) گفت: (من اینجام ) بعد از چند دقیقه بالاخره دیدمش گترهای نارنجیش را برایم تکان می داد . با تماس به همطنابم و بعد حسام و عباس آنها را مطلع ساختم و هر سه با سرعت به سمت من آمدند . کمی با او صحبت کردم و نزدیکتر رفتم .متوجه شدم که همان امین ییلاقی است (که به گفته خود بر اثر ریزش سنگ بی هوش شده بود .اثابت سنگ به کتف چپ او آسیب شدیدی رسانده بود و همچنان احساس درد داشت ، بی هوشی امین حدود 6 ساعت طول کشیده بود )
تا همطنابم آمد و من شروع به صعود کردم ساعت حدود 21 شد .البته قبل از صعود، از دوستان خواستم که مرا کمک کنند ولی کسی راضی نشد.(یادمه یکی از اونها که کارش توی سنگنوردی بد نبود گفت: اگه بابام هم اونجا باشه من نمی رم بیارمش!) و دوباره با حمایت همطنابم باید از شکاف یخچالی می گذشتم.هوا کاملاً تاریک شده بود.قوای تحلیل رفته ام را با دیدن امین فراموش کرده بودم،هد لامپم را روشن کردم و به راه اُفتادم.رد کردن شکاف در آن شرایط برایم سخت بود. ته شکاف معلوم نبود فقط در سمت چپ شکاف یک پل برفی بود که این طرف را به ان طرف با قطر 20-30 سانتی متر وصل کرده بود که در بعضی جاهای آن به علت ریزش سنگ در ظهر شدیداً خراب شده بود و مرا مجبور به تلاش بیشتر می نمود. بعد از حدود 45 دقیقه صعود به امین رسیدم ،
با تبر یخ کارگاهی زدم و امین به روش خلاّقانه ای به پایین در کنار همطنابم فرستادم. قبل از فرود خودم اتفاقی بالا را نگاه کردم در سمت راست و 4 الای 5 متر بالاتر متوجه نفر سوم حادثه رضا پور اکبریان شدم . سر و بدنش اوضاع وصف ناپذیری داشت . متاسفانه کاری از من برای جسد مشاهده شده بر نمی امد . برای فرودم یک کارگاه گلابی با قطر 15 سانتی متر روی یخ کندم و طناب متصل به خود را در کارگاه انداختم و فرود رفتم .در راستای فرودم که به طول 25 متر بود از کارگاه جدا شدم و به سمت شکاف سرازیر شدم؛وقتی به پایین رسیدم با آن پل برفی 4-5 متر فاصله شدم،به دلیل کارگاه نا مطمئن بالا اجازهء آونگ شدن را به خود ندادم و با تبر یخ هایم یک کارگاه زدم و خود حمایتم را رویشان زدم، ازشانس بدم طناب در داخل کارگاه گلابی گیر کرد!هر چه تلاش کردم نتوانستم آزادش کنم. یومارم را روی طناب انداختم و تمام وزنم را روی طناب انداختم که ناگهان طناب آزاد شد و من با شدت روی تبرها اُفتادم،که هر کدام چند سانتی حرکت کردند، به روی تبر ها سوار شدم و در آن تاریکی یک تراورس مخوف ! تا پل برفی انجام دادم. حدود ساعت 00/2 شب به چادرهایمان رسیدیم.



21/تیر ماه


تیم فدراسیون (متشکل از آقایان :رسول نقوی ،بیان حاتمی ، شیرزاد و عین اله ) حدود ساعت 00/12 با تعدادی قاطر برای حمل جسدها آمد که کروکی و محل حادثه جان باختگان را به انها دادم . ما هم برای ادامهء طناب ثابت گذاشتن گل سنگها برای صعود رفتیم که با توجه به روحییه خراب و جسم خسته و همچنین سقوط 60 -70 متری خودم از زیر دیواره تا نزدیک شکاف گل سنگها برنامه را کنسل کرده و برگشتیم.


22/تیر ماه


چون موبایلی نداشتیم که برای فرستادن قاطر و همچنین ماشین تماس بگیریم کوله هایی حدود 45 کیلو را به پایین کشیدیم .با حالی که برنامه ام برای سال دوم ناموفق ماند ،به دلیل آنکه یک انسان را با کمک خداوند از مرگ نجات دادم ،راضیم.
من که چنین کاری را برای رضای خدا انجام دادم"و در واقع خدا او را نجات داد" هیچ تشکر حتی در حد حرف از وی نشنیدم.
در این جا نیز جا دارد از گروه چکاد رشت ،به خاطرتهیه لوح یاد بود و تشکر، قدر دانی کنم؛ هر چند که یکی از دوستان مسئولیت آوردن آن برای من به عهده گرفت که چند سال بعد با قاب و شیشهء شکسته در انبارش مواجه شدم،اما به رویش نیاوردم!!!
(((با صحبتی که چند هفته پیش با آقای دلبری،رئیس هیئت کوهنوردی رشت انجام دادم،فهمیدم که هنوز امین ییلاقی "سرپرست آن برنامه" در گیری دادگاه و پاسگاست.)))

۲ نظر:

Behnam Kakavand گفت...

کار بسیار بزرگی انجام دادین

راستی. اسمتون خیلی آشناست. الان 2 ساعت بیشتره که دارم فکر می کنم کجا شنیدم.
من از گروه پارس شمیران هستم و شاگرد آقای کرباسی ام. شاید از ایشون شنیدم.

به هر صورت براتون آرزوی سلامتی و موفقیت می کنم

نگین گفت...

خدا عمرتون بده پهلوان...اولین باری است که فهمیدم یه کوهنورد میتونه یک پهلوان باشه، تا الان همیشه از قهرمانان کوهنوردی سخن رانده شده...درود و احترام بر شما پهلوان